16.12.08

black and white

من یاد گرفته ام که سپیدی را، از سیاهی باید شناخت. به بیانی دیگر اگر رنگ سیاه نباشد، سپیدی را نمی توان درک کرد

14.12.08

...تو یه دنیای دیگه...

هروقت یه چیزی مربوط بهش پیش میاد، پروانهای تو دلم شروع می‌کنن پر پر زدن. یه جوری میشم، یه احساس دلتنگی‌...

دوستش دارم، می‌خوام تا صبح بشینم باهاش حرف بزنم...از همچی‌ بگم، دنیا، ستاره ها، آدما، زندگی‌...ولی‌ وقتی‌ باهاشم لال میشم نمیتونم حرف بزنم. همیی حرفا تو سرم هی‌ میچرخن. دلم می‌خواد همیشه باهاش باشم، تو اقوشش خوابم ببره، با موهام بازی کنه، همونجوری که همیشه با دستای زبرش از کار کردن صورتمو لمس کنه، تو گوشم نجوا کنه بگه دوستم داره، بگه چرا تو زندگیش زود تر نیومدم بگه چرا باید انقد از هم دور باشیم بگه خوبم بگه دلش برام تنگ شده بود...دلم برات تنگ شده، خیلی‌...دوستت دارم...

چرا اینجور آدما میان تو زندگیت. نمیتونم باهاش باشم، نمیتونم ولی‌ خیلی‌ سخته، دوستش دارم. نمیدونم عاشقشم یا نه چون نمیدونم عشق چیی...کاش یکی‌ بود بهم میگفت، بهم میگفت می‌تونم تا آخر عمرم باهاش زندگی‌ کنم یا نه، آره خودم نمیدونم، نمیتونم این تصمیمو بگیرم، می‌خوام ولی‌ تو این دنیا نه، نمیتونیم با هم باشیم، اینجا نه، تو اینا دنیا نه

...تو یه دنیای دیگه...

10.12.08

If you're there then give me a sign

If you're there, then give me a sign. If not, then leave me alone.
I hate thinking about you - about your existence...about your might, your power, your size, your actions...
I need to know, I have to know...
How can I go on living, for the rest of my life and not know, not be sure whether you exist or you don't. Can you imagine, of course you can...but can you? how am I supposed to know, I don't know anything about you...all I know is to trust you...and not doubt...
how?...why?...

5.12.08

با ذباله زندگی‌ کن


تقریبا یک چهارم جمعیت پاکستان فقیر دست بندی میشوند

تو زبالهای مردم میگردن، چارتا چیز پیدا کنن، از رو بازیافتش زندگی‌ کنن...

ایران خودمونم دست کمی‌ نداره، در سال ۲۰۰۵ حد عقل نود درصد از جمعیت ایران زیر 'poverty line' زندگی‌ میکردن. اینم از پول نفتمون.

منم اینجا با یه لیوان چایی داغ لم دادم، لپتاپمم جلم دارم از روز تعطیلم و وبلاگ نوشتن لذت میبرم...